۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه



"انسان"
گه در خزان هجری، گه در بهار وصلی
گاهی ملول و غمگین، گه سرخوش هستی و شاد
گه خشمگین چو رعدی، گه مهربان چو مادر
گه دل ز کینه چرکین، گه عاشقی چو فرهاد
گه سرد همچو قطبی، گه آتشی چو خورشید
گه همچو دل خرابی، گاهی چو عقل آباد
گه ساکنی چو صخره، گه همچو رود پویا
گه چون سکوت خامش، گه پرطنین چو فریاد
گه کاهی و گهی که، گه کهنه ای گهی نو
گه واحدی گهی دو، در تو نهفته اضداد
لیکن بنای هستی زین ضد و ضد ضد است
بی شک که زین تقابل آینده گردد ایجاد
برخیز جلوای کن در کارگاه هستی
از خویش وارهان "من"، تا خویش گردد آزاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر